رویاهای شکننده

روزمرگی...

رویاهای شکننده

روزمرگی...

 

من دلم سخت گرفته است

از این مهمانخانه ی میهمان کش

روزش تاریک و شبش تار...

 

جمعه با بچه ها رفته بودیم کوه...داشتیم از کنار یکی از این ایستگاهای بین راه رد میشدیم.سارا و میلاد یه متری جلوتر از ما بودن..من و پوریا هم با هم راه میرفتیم که یه دفه یکی صدامون کرد...یعنی یکی یه دفه از اون بالا به پوریا گفت اهای پسر بیا بالااا..!...پوریا یه نگاه به بالا کرد و دید برادران منجی بشریت! صداش کردن پس رفت بالا و بعد چند ثانیه با قیافه ی عصبانی اومد و به من گفت بیا بالا......رفتم و دیدم دو تا برادر منجی! یه نگاهی به سر تا پای  من کردن و یکیشون گفت: برید ولی اگه بیام بالاتر ببینم بازم با هم هستید دیگه انتظار نداشته باشید خوب برخورد کنما....!!!!!!!!!...یا حضرت شلغم!...این مردک چی میگه؟؟.....پوریا گفت مگه ما چه کار کردیم؟؟....مردک برگشت گفت دیگه میخواستید چه کار کنید؟؟!!!!!!...یا حضرت شلغم!......یه لحظه حس کردم مردک مچ من و پوریا رو تو رختخواب در حال اعمال قبیحه گرفته!....اخه ما حتی دست همدیگرو هم نگرفته بودیم.......اینو که گفت پوریا عصبی شد و جواب مردک رو داد....مردک از اون بی چاک دهنا بود و شروع کرد....میلاد اومد بالا و نذاشت کار به جاهای باریک بکشه...پوریا و من رفتیم پایین...میلاد هم یه کم با مردک حرف زد و اومد پایین...میگفت مردک احمق با افتخار میگفته که : اره پسر ما خودمون توی جوونی ختم روزگار بودیم و همه کاری کردیم و ما با یه نگاه میفهمیم چی توی سر شماهاست و ........

اخه یعنی چی؟؟؟؟........یکی به من بگه معنی این رفتارا یعنی چی؟؟؟؟.....

میدونی صبح که داشتم میومدم پسرک های دوازده سیزده ساله ای رو میدیدم که از ساعت شش صبح جمعه ایستادن برای کارگری........پیرمردهایی که با وجود سن بالا و کمری خمیده گاری به دست توی خیابونا میچرخن....معتادایی که لای شمشادا دراز کشیدن......

من نمیفهمم  رسیدگی به وضعیت اینا مهمتره یا رسیدگی به وضعیت دختر و پسری که با وضعی ساده و یا حتی غیر ساده میان کوه؟؟

اخه چرا تو این مملکت همه رو به ضرب چماق و توهین میخوان بفرستن بهشت!.........بابا ما اگه نخوایم با روش شما بریم بهشت یا اصلا اگه نخوایم بریم بهشت باید کی رو ببینیم؟؟!!!.....

باغ از سرما کبودم

از بهار من مپرس...

 

نه دیروز کلاس رفتم و نه امروز...نه حوصله ی استاد ریش نارنجی رو داشتم و نه حوصله ی اون دو تا دختر دماغ عمل کرده ی سیاه سوخته ی احمق رو و نه حوصله ی اون پسر تپله رو و نه حتی حوصله ی خودم رو...از سه شنبه که استاد سر کلاس گفت پارسال قبول شده ها رو از فیلتر معارف! رد کردن حالم گرفته شد...میدونی یعنی چی؟  ببین همیشه تو این کنکورا قبولی ها از یه فیلتری رد میشن...تا قبل از پارسال این فیلتر شامل زبان و ریاضی بود(در رشته های فنی و مهندسی)...اما پارسال شد معارف!!!!!!.....اهای لعنتی با توام...با تو که این قوانین تخمی رو میذاری ...تا حالا اصلا به این موضوع  فکر کردی که معارف چه ربطی داره به رشته های مهندسی ؟؟....اخه چرا اینقد بی شعوری!.......

تنها درسی که تو دانشگاه نتونستم برای بار اول پاس کنم همین معارف بود...من هیچوقت معارف نخوندم تا حالا....تو دبیرستان هم چون استعدادی در زمینه ی تقلب کردن و از دست بچه ها نوشتن و اینا نداشتم همیشه ناپلونی این درس رو پاس میکردم...اونوقت حالا چی؟....

ولی بازم سراغش نمیرم...!...اینو به خودم قول دادم..!!

البته این موضوع یه بخشی از ناراحتی هام بود...کلن این هفته هفته ی مزخرفی بود برام.....پر از گریه های یواشکی شبانه و بی خوابی ها و ......

نمیدونم  کی با خودم کنار میام......کی همه چیزو همین جور که هست قبول میکنم و اینقد سعی الکی برای بهبود شرایط نمی کنم......کی میشم اون فارای سابق.......کی این مشکل دست از سرم بر میداره....کی؟؟؟....هان؟؟؟...کی؟؟؟