رویاهای شکننده

روزمرگی...

رویاهای شکننده

روزمرگی...

 

"اموختن اینکه چگونه باید رنج کشید و شکوه نکرد تنها درس عملی است...دانای بزرگ  این است درسی که باید اموخت : حل مشکل زندگی..."

عاشق وان گوگ هستم...این علاقه ی بیش از اندازه همش به خاطر علاقه زیادم به تابلوی شب پر ستاره نیست بلکه به خاطر زندگی عجیب و غریبشه......چقد دلم میخواست منم تو اون دوران میزیستم!...بعضی وقتا فکر میکنم اگه جای راشل بودم و وقتی اون بسته رو باز می کردم و توش یه گوش بریده میدیدم عکس العملم چی بود....یا وقتیکه با دستم گوش راست "فورو" رو لمس میکردم چه احساسی داشتم...

 

هووومم.....

 

یادت میاد...اولین بار اون جمله سطر اول رو تو برام نوشتی...همون وقتا که من یه کوچولوی تمام عیار بودم..!...چقد دلم برا اون روزا تنگه...چقد دلم واسه تو تنگه...خیلی وقته نیستی...خیلی وقته نصفه شبا با صدای زنگت بیدار نمیشم...خیلی وقته ذوق زدگیت یا دل زدگیت رو وقتی یه تابلوی جدید می کشیدی ندیدم...یادت میاد همیشه ازم می پرسیدی: فارا به نظرت میکل انژ موقعیکه داشت سقف کلیسای سیستین رو نقاشی میکرد چه حسی داشت؟...یادت میاد اون روز توی موزه هنر های معاصر به اثار دوستت چقدر خندیدیم...!......

تو هم دیگه نیستی فوروی من...میدونم...تقصیر خودم بود...خودم نخواستم دیگه باشی...

فقط الان یه مشکلی هست .!..نمیدونم چرا این روزا عجیب به یادتم...

در من زندانی ستمگری بود

که به اواز زنجیرش خو نمی کرد...

 

...............................................................................................................!!!(سانسور شد)!!

 

پ.ن.1-  اصلا نمی تونم خودمو درک کنم!....موجود عجیبی شدم...با اخلاق و رفتاری عجیب تر....وقتایی که حال خوشی دارم انگار یکی در گوشم جیغ میزنه اهای فارا زیادی خوشحال نباش!...میدونی این فرایند همیشه اتفاق میفته...بعضی وقتا که صدای جیغه زیادی بلند می شه  باعث می شه وسط  حال خوشم بغض کنم و اگه بازم صداشو بلند تر کنه میزنم زیر گریه!....

پ.ن.2- امیر یکی از دوستان خوب منه...کار راندوی طرحش رو من قرار بود انجام بدم......امروز رفتم محل کارش تا کار ها رو تحویلش بدم.....برگشتنا حس کردم نیکوتین خونم خیلی افت کرده!....رفتم تو یه کافی شاپ تا خودمو بسازم!.....یه چایی سفارش دادم و سیگارمو روشن کردم...دختر پشت سریم با یه عشوه ی غیر طبیعی برگشته به پسری که همراهشه میگه : واییییییی...ایششششش...دخترایی که سیگار میکشن مثله این(....)هستن!!!!.......عجب!...این رو نمیدونستم!...از این ملت ادم چه درسهای بزرگی میگیره ها!....اون لحظه عکس العملی نشون ندادم...فقط وقتی بلند شدم که برم یه نگاه بهش کردم...باورت نمیشه ارتفاع خط چشمش چند اینچ بود!.......

پ.ن.3-  اینقده دلم می خواست جای بزهای فلزی مش اسماعیل بودم...!

کنکور تخمی...!

 

ایییییییییییییییییی......من بازم(...)خل شدم..!...حالم گرفتس اساسی.....

جمعه کنکور داشتم...تف تو این مملکت تخمی.!.......من نمیدونم چرا این دروس عمومی رو از کنکور کارشناسی ناپیوسته بر نمیدارن؟؟........ادبیات بسیار سخت بود...زبون ولی بد نبود...معارف هم که چون از من قطع امید بود نزدم و بعدش توسط دوستان فهمیدم بسسسسسسیییییییییییااااااااااااار ساده بود....داری شانس منو؟؟

دو روز قبل از کنکور با یکی از دوستان چشم شور*! صحبت میکردم که طرف برگشت با یه حالتی گفت فارا خوششششششششش به حالت...تو خیییلییی شانس داری..!

حالا هی من می پرسم اخه چرا؟چطور؟...میگه خوب یه چیز دیدم که میگم دیگه..!

بببعععله دیگه...فارا اخر شانس در تمامی مراحل زندگیست..!..امسال که ما وقت گذاشتیم رو ادبیات و معارف رو بیخیال شدیم برعکس سالهای پیش ادبیات بسیار سخت و معارف بسیار ساده داده شد...البته اینم بگما من هیچ وقت حاضر نیستم به خاطره درصد بالای معارف وارد دانشگاه بشم....

و یک موضوع بسبار زیبا و جالب توجه اینکه همین فارای خوشششش شانننسسسس صفحه اخر سوالات دفترچه اختصاصی رو جا انداخت..!...یعنی اصلا ندید.!...و یک روز بعد از کنکور متوجه شد که ایییییییییییییی.......!

حالا چطور فهمیدم که یه صفحه سوال(تقریبا 10 تا سوال)رو جا انداختم......همین دوست نیکو و گرامی فردای کنکور زنگ زد و جواب بعضی از سوالا رو میپرسید...من با اینکه از این حرکت که بعد از کنکور بشینی سوالا رو چک کنی بدم میاد ولی با این حال جوابشو میدادم تا اینکه یهو پرسید فارا جواب  اون سواله که توی گزینه هاش مکعب داشت کدوم میشد؟؟......من هی فک کردم دیدم اصلا همچین سوالی ندیدم...بهش میگم این سواله کجا بود..میگه صفحه اخر...میگم صفحه اخر که معماری جهان بود چه ربطی داشت به مکعب!!!!.....اینجا بود که فهمیدم ایییییییییییییییییی.......!!!!

بهش میگم فلانی من همونطور که گفتی خیییلیییی خوش شانسم....حق با توئه.....فلانی هم اونور خط خفه شده و دیگه نطق نمی کنه......

اعصابم بهم میریزه وقتی میبینم یه عده با درصد معارف بالا قبول میشن اونوقت من....

البته احتمالا قبول مبشم ولی من می خواستم تهران قبول شم که با این وضعیت بعید می دونم....

اییییی...بازم تف توی این مملکت تخمی...!....

 

پ.ن1-.ببین من یه این جیزا مثله چشم شوری و اینا اعتقاد ندارم ولی این رفیق ما اصلا یه چیزه دیگست..!...باید ازت تعریف کنه تا بفهمی من چی میگم...

پ.ن2-.اه اه چقد این پست تخمی داشت.....باید ببخشید...اخه فارا خودش هم الان حسابی تخمیه...!!