رویاهای شکننده

روزمرگی...

رویاهای شکننده

روزمرگی...

کمی سبکسری لازم است تا از زندگی لذت ببری

و کمی شعور تا مشکلی برایت پیش نیاید...!

 

اینجا به قدری سرد است که اب دهان در دهانت یخ می بندد...!

چیز غریبیست...خصوصا برای من که به طرز اعصاب خورد کنی سرمایی هستم...باری ، این سرما هم گذراست...اینطور نیست رفیق؟...

چند روزیست به خاطر مساله ای افسرده و دلگیرم...حتی وسطی بازی کردن ساعت 12 شب تو حیاط در سوز و سرمای بی رحم اینجا و بعدش تا صبح با دوستان نشستن و تو سر و کله هم زدن و سیگار دود کردن و صبح با چشمان پف کرده سر کلاس حاضر شدن و کنسل شدن کلاس طراحی و همراه با دوستان حمله به سمت سلف برای صرف صبحانه هم نتوانست تسکینی برایم باشد...

البته دروغ است اگر بگویم به اندازه ی دیشب ناراحتم...اما هنوز هم سرمای غم این مساله را در خود احساس می کنم...باری ، این سرما هم گذراست...اینطور نیست رفیق؟...

شبی از تلخی هجران تو گویم سخنی...

 

دلتنگم...دلتنگ چی؟...نمی دونم...دلتنگ کی؟...اونم نمی دونم...فقط می دونم دلتنگم...خیلی زیاد...

هر کار می کنم این عادت شخم زدن خاطرات از سرم بیفته نمی شه که نمی شه...تبدیل شده به یک عادت ازار دهنده...منم که استادم در خود ازاری...

می دونی..همش دارم الان رو با دوران دانشجویی قبلیم مقایسه می کنم...

باز هم دلم همون روزها رو می خواد...همون خنده ها...همون شیطنت ها...همون شب زنده داری ها...همون عدس پلو ها...همون خونه ی خوشگلم که بغل زاینده رود بود...همون نون بربری های سر کوچه...همو بلال های سر پل فلزی...همون بالکن رو به کوه صفه...هووووم...یادت میاد؟...

وسط زمستون رفتیم ابیانه یادته؟...کلاغ های عباس اباد رو یادته؟...چایخونه کوروش رو چی؟...

اون وقتا دلم میخواست زودتر تموم شه...ترم اخر رو یادته؟....فشار درس و هزار تا موضوع دیگه...بریده بودم...کم اورده بودم...چه روزایی بود...یادته؟...

این شهر رو دوست ندارم...جادش برام عذاب اوره...همش حالم بد می شه...سر درد و تهوع شدید می گیرم...نگاهم که به جاده میفته گریم می گیره...همش چشمام رو می بندم...همین که وارد ترمینال بیهقی می شم بغض می کنم...می بینی...می بینی چقدر بچه شدم؟...

 

لنی راست می گفت...خوشبختی از اون شیرینی هاییه که باید داغ داغ خورد...

 

پ.ن : این پست مخاطب خاص دارد...

 

توهم نوشت: کلی خوشگل شدم...! اخه رفتم فر موهام رو تجدید کردم و مدل ابروهامم عوض کردم...خولاصه کلی دارم با قیافه جدیدم حااااال می کنم...!....بگو ماشاالله...!

 

تولد نوشت:راستی من فردا متولد خواهم شد...