زندگی شاید همین باشد...
من دیشب اولین برف سال ۱۳۸۶ شمسی را دیدم...
دیشب اولین شبی بود که توی این شهر بهم خوش گذشت...وقتی برف شروع شد تازه از حموم در اومده بودم...با همون موهای خیس با بچه ها از پنجره اویزون شده بودیم و کوه روبه رومون رو نگاه می کردیم...تمام چراغ ها خاموش بود...تنها روشنایی اطاق قرمزی نوک سیگارامون بود...یه اهنگ سنتی هم گذاشته بودیم که واقعا قشنگ بود...نمی دونم مال کی بود...ولی عجیب زیبا بود...داشتیم از سرما سکته می کردیم ولی تکون نمی خوردیم...یه جورایی انگار مسخ شده بودیم...راستی شنیدی هر کی زیر اولین برف سال شمع روشن کنه و دعا کنه هر ارزویی داره بر اوورده میشه؟...ما شمع نداشتیم...از دل دوستان که بی اطلاعم،ولی خودم از ته ته دلم دعا کردم...التماس کردم...واقعا حس خوبی بود...خیلی خوب...مرسی خدا...
راستی خدا جون،صداهامون رو شنیدی؟...
سلام
خدا صدای همه رو میشنوه ..امیدوارم براورده بشه.
موفق باشی
پیش منم بیا
سلام
خوبی
خدا صدای همه بنده ها شو میشنوه
حاضر بودم فرش زیر پام و بفروشم یه لحظه جای تو بودم....
سلام اولین باره که خوندمت هنوز سوز سردی از کوه صفه میاد هنوز عباس اباد درختای تو در توش خیابونو تاق نصرت بستن هنوزم از خوابگاه میلاد و کرمانی و شهدا پچ پچ دخترایی میاد که دارن از ........
خوشحالم یه دانشگاه اصفهانی اینجا پیدا شد
خوش حالم که بالاخره یه روز شاد شدی بانو جان
چقدر قشنگ... چقدر ملکوتی...
منم برف دلم میخواد. منم شب دلم میخواد. منم آهنگ سنتی میخوام. منم تنهایی و دلتنگی میخوام...
عاشق باریدن برف هستم.
خدا قبول منه دعاتو
نمیدونم ...اینم شانس ت ته خط منه!
از همه جا یه بوی گندی میاد..!
اینا رو بی خیالش..خوبی؟
مرسی... می شد می یومدی زیارت می کردیمت خوب بوداااا