رویاهای شکننده

روزمرگی...

رویاهای شکننده

روزمرگی...

 

در شرف روانی شدن هستم!...یا بهتر است بگویم بودم...الان درصد خشونت روحم کمتر شده...یک طرح بیسیار بیسیار مشکل دارم که باید ماکتش را بسازم...

تقصیر خودم بود...اگر هنگامیکه استاد سیبیل! در حال نگاه کردن طرحم بود بی مقدمه دهانم باز نمی شد و به سیبیل خان نمی گفتم "دکتر! این مثلث ها شما را یاد خانه های روستای ک ن د و ا ن نمی اندازد؟!" شاید الان مجبور به ساخت چنین شیئ العجابی نبودم...

البته ناگفته نباشد که بسیار علاقه مند به ماکت سازی می باشم...ولی طرحم بسیار طرح بد غلقی(قلقی؟غلغی؟غلقی؟...خلاصه به کسر غ و ل!)برای خلق ماکت می باشد....

یک د ی ک ا ن س ت ر ا ک ش ن واقعی!...خدایا کمکمان کن...!

نیم ساعت پیش وقتی به این نتیجه رسیدم که استعمال سیگار و نوشیدن چای و بوییدن عود ـ خاک و برگ و پاره پوره کردن تعدادی مقوا و کاغذ و شکستن قطعاتی از فوم تاثیری در روند روانی نشدنمان ندارد طی یک عملیات انقلابی پریدم توی حمام و با لباس زیر دوش اب نشستم...! یک عدد سیب هم در همان حالت میل کردم!...

الان بهتر و ارامترم...با حوله و موهایی اب چکان وسط اطاقی پر از تکه پاره های فوم و مقوا و کاغذ نشسته ام و در حال خوردن یک عدد پرتقال نیم کیلویی! این ها را می نویسم...می نویسم که یادم بماند برای مهندس شدن چه زجرهایی کشیدم...!!!

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:15 ق.ظ http://www.mary14.blogsky.com

سلام
یه سوال داشتم می خواستم بدونم اگه بهتون بگن یه رو بیشتر زنده نیستید تو اون روز چه کار می کردین؟اگه جوابمو بدین ممنون می شم>

امیرحسین جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:52 ق.ظ http://paradoxical.blogfa.com

کاش میدونستی بعد اون مدرک کوفتی هم یه پاپاسی کف دستت نمیذارن...اما خوبه این دوران دانشجوییه...باور نمیکنی اما بهت بگم حتی گه ترین و بدترین و غمگین ترین لحظاتش هم برای من هنوز جذاب مونده..اخه جریان ما شده هرروز گه تر از دیروز و تنها نوستالژی ادم ها و جاها و روابطه که برامون میمونه ونه چیزه دیگه...

ساسوشا جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ق.ظ

می گویم که مهندس جان...تو می تونی...
راستی با لباس دوش گرفتن و سیب گاز زدن رو پایه ام!‌
ما حالمان خوش است..تو هم امیدوارم خوش باشی رفیق جان..

گلابتون یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:04 ق.ظ http://hozz.blogfa.com/

یک عدد دانشجوی فعال... روش خوبی بود برا آروم شدن. دوش را می گم. لازمه یه بار امتحان کنم. من اگر قاطی کنم ول می کنم می رم میخوابم. وسط همه ی آت و آشغالام. باز تو انجامش می دی...!

محسن یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:45 ب.ظ http://ROZIDIGAR.BLOGFA.COM

بهتر شدی ؟شلغم خوردی؟

ساسوشا سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:03 ق.ظ

مرسی عزیزم..خوبم..تو هم خوب و برقرار باشی...زده ایم به خط هنر که ایندفعه تا آخرش برویم و کسی هم نتواند دوباره مچمان را بگیرد و خانه نشینمان کند..
باری رفیق جان...
امیدوارم که مهندس که شدی به من زنگ بزنی! حداقل آنوقت دیگر خیالی نیست ..مهندس شده ای دیگر!‌ مگه نه؟!!!

هیربد چهارشنبه 28 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:27 ق.ظ http://goodiba.persianblog.ir

کسی ندونه فکر می کنه تو دانشجوی هنری!!! :دی

ساسوشا پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ق.ظ

نمیدونم چه جوری آهنگ وبلاگ رو کم کنم!‌
خلاصه از جهش ناگهانی شرمنده!‌
اصولا فکر کنم فحشکی نوش جان نموده ایم!‌

روهام یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:24 ب.ظ http://rooham.blogfa.com

اصلا بهت نمیاد دانشجوی مهندسی باشی... راسشو بگو اشتباهی سر کلاس نشستی؟ شاید اشتباه انتخاب رشته کردی؟ هووووم... این ادا بازی ها بیشتر به گلاب میاد!!! دییییی:

محسن دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:40 ب.ظ

شما یه وقت خدای نکرده سعی نکنی آپ بفرمایین هااااااااااااااا

اسمارتیس دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ق.ظ http://smartis.blogsky.com

جالب بود (الان ما داریم می خندیم...)
واست طلب مغفرت می کنم با این ماکته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد